هوچ
- ۰ نظر
- ۲۹ مهر ۹۵ ، ۰۹:۰۸
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش،
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست!
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آن سان شده ام گم که به من دسترسی نیست
هوشنگ ابتهاج
نه دامیست
نه زنجیر
همه بسته چراییم؟
مولانا
تیغ تیزی گر به دستت داد روزی، روزگار
هرچه می خواهی ببر اما نبر نان کسی
اگر نداشتنت، ترس در دلم انداخت
هراسِ داشتنت، بیشتر مرا ترساند
وحید نجفی
یه تراول 50 تومنی تقلبی رفت تو پاچم
لعنت بر آدم متقلب
توی دوران خدمت پشت ساختمان ما یه کوه بود
غروبهایی که وقت میشد میرفتم توی حیاط پشت و با کوه گاهی درد دل غربت و گاهی دعوا میکردم
یه روزی خودروهای راهسازی اومدن تا دل کوه رو بتراشن و وسطش یه زمین فوتبال در بیارن
دو سه روزی که مشغول بودن بعدش دیگه کارشون خوابید
پرس و جو که چیشد
کاشف به عمل اومد که کلی طلا و عتیقه در آوردن از اونجا
یعنی در این حد هم شانس میاد دنبالم ولی پشیمونش میکنم