انباری
قبلا تو پاگرد راه پله خونمون یه انباری 2 متر در 3 متر داشتیم
توش وسایلی که توی همه انباریا هست پیدا میشد
و نکته جالبش این بود که قلعه من بود
یادمه حدودا ابتدایی بودم
یه روز مثل اکثر اوقات رفتم انباری
با یه تفاوت
با خودم کبریت بردم
یه پارچه کهنه اونجا بود که به عنوان رو انداز انداخته بودن رو وسایل
چندبار کبریت زدم و نگرفت
دفعه چندم ولی گرفت و چه گرفتنی
یعو دیدم یه طرف انباری آتیش گرفته
مادرم بالا تو خواب عصرانه بود
رفتم بالا و یه دیگ برداشتم و آب ریختم و بدو سمت انباری
یدونه آب که پاشیدم کلیش خاموش شد و دود کل انباری رو برداشت
چندبار دیگه (فکر کنم در حد میگ میگ شده بودم) رفتم و آب آوردم و کلا خاموش شد
یکم که مطمئن شدم خاموشه رفتم مادرمو بیدار کردم که پاشو سریالی که دوس داری رو ببین
اول متوجه نشد ولی بعد با بوی دود رفت و شد آنچه شد
فقط انقدری یادمه که پدرم که غروب اومد دیگه دلش سوخت واسه سر و وضعم و کتک نخوردم برای بار دوم
- ۹۵/۰۶/۱۵