دوتا پا
هفته پیش جمعه صبح زود آفتاب داغ تابستونی افتاد رو صورتم و باعث شاید بهترین خاطرم با مادرم شد
پاشدم رفتم صورتم رو شستم و نشستم صبحونه خوردن مادرم داشت تلوزیون نگاه میکرد
گفت اینا که برا خودشون رفتن بیرون بیا ما هم دوتایی بریم بیرون
اولش اون حس تنبلی گفت نه و بعدش باشه
نقشه اول این شد لباس بپوشیم و راه بیفتیم سمت دریا
گفت با ماشینای عبوری بریم گیسوم
منم گفتم باشه تا یکم خرت و پرت بگیرم جمع و جور کن بریم
رفتم زغال گرفتم یکم چیپس و تخمه هم جور کردم و یهو چشمم به سهیلای ددی افتاد (به دوو سیلو جناب پدر میگیم سهیلا)
اومدم بالا گفتم مامان سوئیچ سهیلا کجاست گفت روی اوپنه و منم شیر شدم برای اولین بار بشینم پشت فرمون ماشینمون
خلاصه مامانم پایه بود اون روز
رفتم و از طرف راه محلی خودمون راه دریا رو پیش گرفتیم
یه جاهایی گم شدیم و اشتباه رفتیم آخه جاده روستائی بود و بالا پایین داره
ولی بالاخره دریا
عاشق دریام به همه میگم کوه دوست دارم تا نفهمن عاشق دریام و حسودی نکنن
چه میدونم من اینجوریم خب
سریع مشغول زغال شدم و آتیش راه انداختم و بعد نیم ساعت جوج آماده شد و زدیم به بدن
چایی بخوریم؟ ع قند کو؟ چایی آوردیم ولی بقیشو یادمون رفت
یکم اینور برو اونور برو نشد خلاصه
مامان بریم دیگه؟
آره بریم الان بچه ها میان
جمع و جور کردیم و راه خونه
آخیش هیچ جا خونه خود آدم نمیشه
ساعت چنده؟ یک و ربع ...
بهترین تفریح سه ساعته با مادرم
عاشقتم مامان
- ۹۵/۰۴/۲۶