اَرشتات؛ ایزد بانوی من

دفترچه یادداشت شخصی

اَرشتات؛ ایزد بانوی من

دفترچه یادداشت شخصی

اَرشتات؛ ایزد بانوی من

اشتاد یا ایزدبانو اشتاد
در اساطیر ایران نام یک ایزدبانو است که ایزد روز بیست و ششم هر ماه نامیده می‌شد.
واژهٔ اشتاد در اصل ارشتاد یا ارشتات بوده که در گذر زمان به اشتاد تبدیل شده‌است.
ارشتات به معنای راستی و درستی است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ آبان ۹۵، ۲۱:۵۸ - خانه سلامتی
    لایک

بودا رفت

am in | چهارشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۴۱ ق.ظ

بودا رفت اهباز


به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه‌ای بند نشد


به سلامت داداش

  • am in

فشار زندگی

am in | سه شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۵۳ ب.ظ

فشار زندگی به معنای واقعی همه چیز رو میشکنه


پ.ن: در هم شکستگی های سنگ های رسوبی بر اثر فشار پوسته زمین

  • am in

ریه

am in | دوشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۳۱ ب.ظ

یه جوری میگن جنگلها ریه زمین هستند که انگار آدما به ریه خودشون رحم میکنن که به اون رحم کنن


کمتر دود کنیم

  • am in

الفت

am in | يكشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۱۱ ب.ظ

به کسى ندارم الفت ز جهانیان، مگر تو

اگرم تو هم برانی ، سر بی کسی سلامت


رضایی کاشی

  • am in

جنگ روانی

am in | شنبه, ۲۰ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۱۶ ب.ظ

به شدت هستریک شدم و تحملم نسبت به چیزی که ازش بدم میاد بسیار کم و تنها دلیلش خانواده


از بدترین و مضخرفترین اخلاقی که انسانها و در خانواده من به صورت تشدید شده هست جنگ روانیه

میدونیم که شخصی نسبت به چیزی و کسی و گروهی و موزیکی و غذایی و عطری و گفته ای و نگفته ای آلرژی داره و تا حدی شاید ازش متنفره ولی اون رو براش دائما بولد میکنیم


نکنیم

اعصاب عامل خوبی نیست برای جنگ

  • am in

سلسله زلف

am in | جمعه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۰۲ ب.ظ

روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم:

که پریشانی این سلسله را آخر نیست


حافظ 

  • am in

«بیشعوری» اثری از خاویر کرمنت

am in | پنجشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ

«بیشعوری» اثری از خاویر کرمنت نیست

یعنی هست

اما

بیشعوری تلاش جمعی اجزاء ما برای نمایش نمای واقعی درونی خودمان است

  • am in

جایگاه

am in | چهارشنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۵ ب.ظ

اگر همه بدند و ما خوبیم

سوال است برایم

که

جایگاه خریت ذاتی آریائیمان کجاست؟

  • am in

تنهایی تن ها

am in | سه شنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۵، ۰۹:۳۳ ب.ظ

خوش میروی به تنها
 تن ها فدای جانت


سعدی

  • am in

انباری

am in | دوشنبه, ۱۵ شهریور ۱۳۹۵، ۱۰:۴۵ ب.ظ

قبلا تو پاگرد راه پله خونمون یه انباری 2 متر در 3 متر داشتیم

توش وسایلی که توی همه انباریا هست پیدا میشد

و نکته جالبش این بود که قلعه من بود

یادمه حدودا ابتدایی بودم

یه روز مثل اکثر اوقات رفتم انباری

با یه تفاوت

با خودم کبریت بردم

یه پارچه کهنه اونجا بود که به عنوان رو انداز انداخته بودن رو وسایل

چندبار کبریت زدم و نگرفت

دفعه چندم ولی گرفت و چه گرفتنی

یعو دیدم یه طرف انباری آتیش گرفته

مادرم بالا تو خواب عصرانه بود

رفتم بالا و یه دیگ برداشتم و آب ریختم و بدو سمت انباری

یدونه آب که پاشیدم کلیش خاموش شد و دود کل انباری رو برداشت

چندبار دیگه (فکر کنم در حد میگ میگ شده بودم) رفتم و آب آوردم و کلا خاموش شد

یکم که مطمئن شدم خاموشه رفتم مادرمو بیدار کردم که پاشو سریالی که دوس داری رو ببین

اول متوجه نشد ولی بعد با بوی دود رفت و شد آنچه شد

فقط انقدری یادمه که پدرم که غروب اومد دیگه دلش سوخت واسه سر و وضعم و کتک نخوردم برای بار دوم

  • am in