اَرشتات؛ ایزد بانوی من

دفترچه یادداشت شخصی

اَرشتات؛ ایزد بانوی من

دفترچه یادداشت شخصی

اَرشتات؛ ایزد بانوی من

اشتاد یا ایزدبانو اشتاد
در اساطیر ایران نام یک ایزدبانو است که ایزد روز بیست و ششم هر ماه نامیده می‌شد.
واژهٔ اشتاد در اصل ارشتاد یا ارشتات بوده که در گذر زمان به اشتاد تبدیل شده‌است.
ارشتات به معنای راستی و درستی است

آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۴ آبان ۹۵، ۲۱:۵۸ - خانه سلامتی
    لایک

رفیق خودمه

am in | جمعه, ۸ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ب.ظ

امروز سورنا رو آوردم خونه خودمون یکم آتیش بسوزونه

بستنیشو که خورد یکم بدو بدو کرد

مامان یهویی اومد الکی منو دعوا کرد منم الکی یکم گریه کردم

اولش سورنا یه بار گفت عَجیج نکن

دفعه دوم دیدم بغض کرد و دراز کشید رو فرش و شروع کرد گریه

عاشقشم که انقد دوس داره منووووووو

  • am in

سخن

am in | پنجشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ب.ظ

چه خوش است راز گفتن به حریف نکته سنجی 

که سخن نگفته باشی به سخن رسیده باشد 


بیدل دهلوی

  • am in

قرض الپس نده

am in | چهارشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۸ ب.ظ

به یکی جنس دادم نسیه که دو هفته ای بیاره

بعد چهار ماه بهش زنگ زدم شاکی شده ازم و کلی فحش نثارم کرد


به رفیقم میگم ماجرارو که ببین مردم چی شدن و ازین حرفا

میگه همینه دیگه

دوره دوره ی قرض الپس نده هاست!

  • am in

خداوندان اسرار

am in | سه شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۱۲ ب.ظ


بیا کز عشق تو دیوانه گشتم

وگر شهری بدم ویرانه گشتم


ز عشق تو ز خان و مان بریدم

به درد عشق تو همخانه گشتم


چیان کاهل بدم کان را نگویم

چو دیدم روی تو مردانه گشتم


چو خویش جان خود جان تو دیدم

ز خویشان بهر تو بیگانه گشتم


فسانه عاشقان خواندم شب و روز

کنون در عشق تو افسانه گشتم



  • am in

آغوش

am in | دوشنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم

یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم...


فاضل نظری


  • am in

کامــــــــــــــــــــــــــــــــــی

am in | يكشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ب.ظ

یه بار موقع دانشجویی با رفقا تصمیم گرفتیم بریم دریا واسه شنا

توی مسیرمون یه ساختمون نیمه ساز بود و یکی از دوستای خیلی قد کوتاهمون گیر داد که من یه تیکه فوم میخوام

بعد کلی چک و چونه با کارگرا

نیم متر فوم ازشون خریدیم و رفتیم دریا

این رفیقمون اولین نفر لباساشو کند و با فوم رفت تو آب

ماهم همون کنارا مشغول بازی شدیم و اینو اصلا یادمون رفت

تا یکی از رفقا داد زد چایی آمادست

جمع شدیم و دیدیم این دوستمون نیست

اینورو نگاه اونورو نگاه دیدیم یه نقطه ای اون دور دورا وسط دریا داره بال بال میزنه

خوب که گوش دادیم داشت داد میزد کامییییییییی کمککککککککک

دیدیم ای داد این که شنا بلد نیست چسبیده به فوم آب اینو با خودش برده

حالا مگه میشه با شنا بهش رسید

خلاصه بعد یه مدت اینور اونور دیدیم یه ماهیگیر با قایقش مشغوله به کمک اون ماهیمونو از آب گرفتیم ولی تازه نبود اصلا


منظور اینکه وقتی کاری بلد نیستیم سعی نکنیم با ابزار غیر استاندارد به سرانجام برسونیمش

دریا هم نامرده وگرنه همه عاشقش نمیشدن

  • am in

بال

am in | شنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۸ ب.ظ

ناگزیر از سفرم، بی سر و سامان چون «باد»

به «گرفتار رهایی» نتوان گفت آزاد


کوچ تا چند !؟ مگر میشود از خویش گریخت !؟

"بال" تنها غم غربت به پرستوها داد


فاضل نظرى


  • am in

من

am in | جمعه, ۱ مرداد ۱۳۹۵، ۰۹:۰۴ ب.ظ

دل داده ام برباد ،بر هر چه باداباد

مجنون تَر از لیلی، شیرین تَر از فرهاد


قیصر امین پور 


  • am in

نماز خدمتی

am in | پنجشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۱۷ ب.ظ

هفته اول بعد آموزشی بود و تازه تقسیم شده بودم تو یگان

افتاده بودم تو یه شهر کوچیک تو مازندران

جمعه شد و نمازش

رئیسمون اومد و کلید که تو هم باید بیای

هرچی گفتم نه گفت بابا تو افسر مملکتی و فلان بریم و اینا

خلاصه رفتیم و داخل مسجد که شدیم صف اول چنتا آخوند و فرماندار و بخشدار و فرمانده انتظامی و سپاه (همرو بعدا شناختم) و خلاصه هرچی آدم کله گنده نشسته بودن

رئیسم اصرار که پیش من واستا

راضیش کردم که پشت سرش بمونم

نماز که شروع شد بعد اقامه دستمو که گذاشتم رو شکمم دیدم یهو حدود 200 جفت چشم داره نگاهم میکنه

نماز ظهر رو به هر عذابی بود خوندم

و برای عصر نموندم

جیم زدم بیرون

بعد نماز رئیس اومده میگه مرد حسابی چرا نگفتی

میگم یه ساعت اصرار کردم نیام که



خلاصه انگار یزید مائیم

  • am in

بریم آباز

am in | چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۹:۳۴ ب.ظ

به سورنا میگیم با بودا (پویا) میری اهواز؟ میگه نه

گفتیم با حالا (سارا) میری؟ میگه نه

میگیم با عجیج (عزیز) میری؟ میگه نه

میگیم با امین میری؟ میگه بریم


رَخِب (رَفیق) خودمه :دی

  • am in