فرزانه
am in | دوشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ
بنشسته در مغازه بودم طرفای ظهرم بود و گرمای شدید چله تابستون و من و بی حوصلگی همه باهم مشغول
یه مشتری وقت اضافه اومد تو
بعد خرید برگشته بهم میگه: میدونی من کیم؟
منم از سر بی حوصلگی گفتم بله عمو جان میدونم
گفت میدونی؟ الکی میگی
گفتم بله ارادت داریم خدمت شما
گفت نمیدونی دیگه، من بابای فرزانه هستم
(کلی ازون تصاویر کارتونی بالای سرم ظاهر شد که خدا این کیو میگه همچین کسی تو فامیل و آشنا نداریم تازه با دختر خارج از این گروه با این اسم هم آشنائیتی ندارم)
گفتم بله به جا آوردم (همشم الکی که این ول کنه فقط)
گفت پس سلام برسون بهش
گفتم بزرگیتونو میرسونم (پیش خودم گفتم تو باباشی من به کی سلام برسونم)
و رفت ...
- ۹۵/۰۴/۲۱